چی شد؟


رئيس از برخي شهرهاي ميهن بازديد كرد و هنگام ديدار از محله ما فرمود:
    «
شكايتهاتان را صادقانه و آشكارا باز گوييد
   
و از هيچ كس نترسيد، كه زمانه هراس گذشته است
       
دوست من ـ حسن ـ گفت:
    «
عالي جناب!
   
گندم و شير چه شد؟
   
تامين مسكن چه شد؟
   
شغل فراوان چه شد؟
   
و چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان ميبخشد؟
   
عالي جناب!
   
از اين همه
   
هرگز، هيچ نديدم
   
   
رئيس 
   
اندوهگنانه گفت:
    «
خدا مرا بسوزاند؟
   
آيا همه اينها در سرزمين من بوده است؟
   
فرزندم! سپاسگزارم كه مرا صادقانه آگاه كردي، به زودي نتيجه نيكو خواهي ديد».
   
   
سالي گذشت، دوباره رئيس را ديديم، فرمود :
    «
شكايتهاتان را صادقانه و آشكارا باز گوئيد
   
و از هيچ كس نترسيد، كه زمانه ديگري است
   
   
هيچ كس شكايتي نكرد،
    تنها حسی
ن برخاست و فرياد زد:
   
شير و گندم چه شد؟
   
تامين مسكن چه شد؟
   
شغل فراوان چه شد؟
     
چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان ميبخشد؟
   
با عرض پوزش، عالي جناب!
«دوستِ من ـ حسن ـ  چه شد؟»

آدمها و آدمها


آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند

آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند

آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند

 

آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند

آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند

آدم هاي كوچك بي دردند

 

آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند

آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند

آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند

 

آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند

آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند

آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند

 

آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند

آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد

آدم هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند

 

آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند

آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند

آدم هاي كوچك مسئله ندارند

 

آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند

آدم هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند

آدم هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند

زندگی بهتر . . .


 

همه ما خودمان را چنين متقاعد مي كنيم كه زندگي بهتري خواهيم داشت اگر:

شغلمان را تغيير دهيم

مهاجرت كنيم

با افراد تازه اي آشنا شويم

ازدواج كنيم

 

فكر ميكنيم،‌ زندگي بهتر خواهد شد اگر:

ترفيع بگيريم

اقامت بگيريم

با افراد بيشتري آشنا شويم

بچه دار شويم

 

و خسته مي شويم وقتي:

مي بينيم رييسمان نمي فهمد

زبان مشترك نداريم

همديگر را نمي فهميم

مي‌بينيم كودكانمان به توجه مداوم نيازمندند

بهتر است صبر كنيم ...

 

با خود مي گوييم زندگي وقتي بهتر خواهد شد كه :

رييسمان تغيير كند، شغلمان را تغيير دهيم

به جاي ديگري سفر كنيم

به دنبال دوستان تازه اي بگرديم

همسرمان رفتارش را عوض كند

يك ماشين شيك تر داشته باشيم

بچه هايمان ازدواج كنند

به مرخصي برويم

و در نهايت بازنشسته شويم....

 

حقيقت اين است كه براي خوشبختي، هيچ زماني بهتر از همين الآن وجود ندارد.

 

اگر الآن نه، پس كي؟

 

زندگي همواره پر از چالش است.

 

بهتر اين است كه اين واقعيت را بپذيريم و تصميم بگيريم كه با وجود همه اين مسائل، شاد و خوشبخت زندگي كنيم.

 

به خيالمان مي رسد كه زندگي، همان زندگي دلخواه، موقعي شروع مي شود كه موانعي كه سر راهمان هستند، كنار بروند:

مشكلي كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم مي كنيم

كاري كه بايد تمام كنيم

زماني كه بايد براي كاري صرف كنيم

بدهي‌هايي كه بايد پرداخت كنيم

و ...

بعد از آن زندگي ما، زيبا و لذت بخش خواهد بود!

 

بعد از آن كه همه ی اين ها را تجربه كرديم، تازه مي فهميم كه زندگي، همين چيزهايي است كه ما آن ها را موانع مي‌شناسيم

 

اين بصيرت به ما ياري ميدهد تا دريابيم كه جاده‌اي بسوي خوشبختي وجود ندارد. خوشبختي، خود همين جاده است.. بياييد از هر لحظه لذت ببريم.

 

براي آغاز يك زندگي شاد و سعادتمند لازم نيست كه در انتظار بنشينيم:

در انتظار فارغ التحصيلي

بازگشت به دانشگاه

كاهش وزن

افزايش وزن

شروع به كار

مهاجرت

دوستان تازه

ازدواج

شروع تعطيلات

صبح جمعه

در انتظار دريافت وام جديد

خريد يك ماشين نو

باز پرداخت قسط ها

بهار و تابستان و پاييز و زمستان

اول برج

پخش فيلم مورد نظرمان از تلويزيون

مردن

تولد مجدد

و...

 

خوشبختي يك سفر است، نه يك مقصد.

 

هيچ زماني بهتر از همين لحظه براي شاد بودن وجود ندارد.

 

زندگي كنيد و از حال لذت ببريد.

 

اكنون فكر كنيد و سعي كنيد به سؤالات زير پاسخ دهيد:

1. پنج نفر از ثروتمندترين مردم جهان را نام ببريد..

2. برنده‌هاي پنج جام جهاني آخر را نام ببريد.

3. آخرين ده نفري كه جايزه نوبل را بردند چه كساني هستند؟

4. آخرين ده بازيگر برتر اسكار را نام ببريد.

 

نم يتوانيد پاسخ دهيد؟ نسبتاً مشكل است، اينطور نيست؟

نگران نباشيد، هيچ كس اين اسامي را به خاطر نمي آورد..

 

روزهاي تشويق به پايان مي رسد! نشان هاي افتخار خاك مي گيرند! برندگان به زودي فراموش ميشوند!

 

اكنون به اين سؤالها پاسخ دهيد:

1. نام سه معلم خود را كه در تربيت شما مؤثر بوده‌اند ، بگوييد.

2. سه نفر از دوستان خود را كه در مواقع نياز به شما كمك كردند، نام ببريد.

3. افرادي كه با مهرباني هايشان احساس گرم زندگي را به شما بخشيده‌اند، به ياد بياوريد.

4. پنج نفر را كه از هم صحبتي با آن ها لذت مي بريد، نام ببريد.

حالا ساده تر شد، اينطور نيست؟

 

افرادي كه به زندگي شما معني بخشيده‌اند، ارتباطي با "ترين‌ها" ندارند، ثروت بيشتري ندارند، بهترين جوايز را نبرده‌اند ....

 

آنها كساني هستند كه به فكر شما هستند، مراقب شما هستند، همان هايي كه در همه ی شرايط، كنار شما مي مانند ...

 

كمي بيانديشيد. زندگي خيلي كوتاه است.

 

فیل تررررررررر

به قدری از این فیل تر و این حرفا اعصابم خورده که فقط میگم خدا لعنتشون کنه

مگه ما چقدر سرگرمی داریم که اینا اینقدر اذیت میکنن؟

یه وقتایی عصبانی میشم

و دلم میخواد اون کسی که باعث عصبانیتم شده را نبینم و صدایش را نشنوم

و دلم میخواد کسی که باعث رنج و ناراحتی مردم میشه خدا جوابشو بده

امیدوارم به روز سیاه بشینه و به بدترین شکل ممکن جون بده و همه مردم شاهد جون دادنش باشن

خدا سایه ی آدم بد را بردارد از روی زمین

و امیدوارم خدا آدمهای خوب را برامون حفظ کنه که واقعا آدمای خوب جانشین خدا هستند.

به شخصیت خود….. بیشتر از آبرویتان اهمیت دهید.. زیرا شخصیت شما… جوهر وجود شماست.. و آبرویتان… تصورات دیگران نسبت به شما است

تنها دو گروه نمى توانند افکار خود را عوض کنند: دیوانگان تیمارستان و مردگان گورستان. “وین دایر

حرف زدن یا حرف نزدن!

وقتي حرف باارزشي براي گفتن نداريد، بهتر است كه چيزي نگوييد و سكوت اختيار كنيد!!

صحبت كردن درباره خصوصيات بد ديگران، و يا مبالغه كردن درباره اشتباهات و نقطه ضعف‌هاي آنها عادت بسيار زشتي است كه متاسفانه اكثر جمع‌هاي دوستانه يا خانوادگي به چنين صحبت‌هايي منجر مي‌شود.
مسئله اين است كه اغلب اوقات با اينكه مي‌دانيم از لحاظ اخلاقي مجاز به انجام چنين رفتاري نيستيم، اما باز‌هم به نداي وجدان توجهي نكرده و ...به شيوه غلط خود ادامه مي‌دهيم، زيرا با بدگويي از ديگران مي‌توانيم بيشتر و بيشتر حرف بزنيم و هميشه سوژه داغي براي ادامه گفت‌وگو داشته باشيم.

اما يادمان باشد مردم هميشه براي كساني كه در چنين مواقعي سكوت اختيار كرده و از موقعيت‌هايي كه منجر به بدگويي از ديگران مي‌شود كناره گيري كنند، ‌احترام بيشتري قائل هستند.

اگر شما در همان برخوردهاي اوليه از ديگران انتقاد كنيد مسلماً در نظر آنها فرد قابل اعتمادي به نظر نمي‌آييد. در چنين موقعيت‌هايي سكوت شما بر بزرگي و احترام‌تان مي‌افزايد.
در دین اسلام، از عمل غیبت به خوردن گوشت انسان(اشاره به بزرگی زشتی) و حتی گناه کبیره یاد شده و بدیهی است که تهمت، عملی بسیار زشت تر از آن...
گاهی وقتی به زشتی این اعمال می اندیشم و در اجتماعات شاهد ریخته شدن، قبح یا زشتی آن هستم و می بینم که به راحتی این گونه رفتارها حتی در میان کسانی که توقع ندارید، ساری و جاری است، بر خود می لرزم و از خود می ترسم... گاهی احساس می کنم که خود من نیز جزیی از جمع هستم که به عنوان شنونده نه واکنشی نشان می دهم و نه اعتراض می کنم .

شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر
شخصیت من چیزیه که من هستم،
اما برخورد من بستگی داره به اینکه :

" تو " کی باشی ...


( ولی به خدا اگه کسی منو اذیت نکنه من با همه یه جور و یکرنگم )

دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است

شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است

کوه را با آن بزرگی میتوان هموار کرد

حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است

قضاوت!

می خواهی قضاوتم کنی ؟
کفش هایم را بپوش
راهم را قدم بزن
دردهایم را بکش
سال هایم را بگذران
بعد قضاوت کن !!!

آقای محترم!

آقای عزیز !
۱) به همسرت بگو : دوستت دارم
۲) واژه « دوست داشتن » را فقط برای او هزینه کن
۳) همسر تو کریستاله ! مواظب باش او را نشکنی
۴) کاری کن که به تو ایمان بیاره
۵) براش تکیه گاه خوبی باش
۶) از عشقت برای او هزینه کن ، نه فقط از ثروتت
۷) زیبایی همسرت را ستایش کن
۸) کارهایی که از توانش بیرونه , به او واگذار نکن
۹) او گل خوشبوی بهاری است ، پژمرده اش نکن
۱۰) انتظار نداشته باش همسرت مثل تو باشه !!!

ساحل دلت را به خدا بسپار
خودش زیباترین قایق رابرایت می فرستد .

به سلامتی پدر

به سلامتی کسی که از وقتی به دنیا اومدیم کلی مسئولیت پیدا کرده و خودش رو یادش رفته.
به سلامتی کسی که دوسمون داره ولی خیلی به زبون نمیاره.
به سلامتی کسی که همیشه بهش نق زدیم از نداشته هامون و از چیزایی که دلمون میخواسته، ولی هیچوقت ازش نپرسیدیم دلش چی میخواد.
به سلامتی کسی که نقشی توی زندگیمون داره که آسون نیست.
به سلامتی همه ی پدرها...

به شیوه خودت زندگی کن

زنــد گــی کــن بـه شیــوه خــودت و بـا قــوانیــن خــودت
مـــردم دلشــان میخــواهــد مــوضــوعــی بــرای گفتگــو داشتــه بـاشنــد
بـــرایشــان فــرقــی نمیکنـد چگــونـه هستــی
چــه خــوب چــه بــد
مــوضــوع صحبتشـــان خــواهــی شـــد
پـــس زنــد گـــی کــن بــه شیــوه خــودت
چــه خــوب چــه بــد

داستان خلقت زن

از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می‌گذشت.
فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی می‌فرمایید؟"
خداوند پاسخ داد:
"دستور کار او را دیده‌ای‌؟
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقت...ی از جایش بلند شد ناپدید شود.
بوسه‌ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."
فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید."

خداوند گفت :
"نمی شود!!
چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،
یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."
فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
"اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی."
"بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده‌ام.
تصورش را هم نمی‌توانی بکنی که تا چه حد می‌تواند تحمل کند و زحمت بکشد."
فرشته پرسید :
"فکر هم می‌تواند بکند؟"
خداوند پاسخ داد :
"نه تنها فکر می‌کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

فرشته پرسید :
"اشک دیگر برای چیست؟"
خداوند گفت:
"اشک وسیله‌ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا‌امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش."
فرشته متاثر شد:
"شما فکر همه چیز را کرده‌اید، چون زن‌ها واقعا حیرت انگیزند."
زن‌ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می‌کنند.
همواره بچه‌ها را به دندان می‌کشند.
سختی‌ها را بهتر تحمل می‌کنند.
بار زندگی را به دوش می‌کشند،
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می‌پراکنند.
وقتی خوشحالند گریه می‌کنند.
برای آنچه باور دارند می‌جنگند.
آنها می‌رانند، می‌پرند، راه می‌روند، می‌دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.
قلب زن است که جهان را به چرخش در می‌آورد
زن‌ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و می‌دانند که بغل کردن و بوسیدن می‌تواند هر دل شکسته‌ای را التیام بخشد.
کار زن‌ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،
آنها شادی و امید به ارمغان می‌آورند. آنها شفقت و فکر نو می‌بخشند
زن‌ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.
خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"
فرشته پرسید: "چه عیبی؟"

خداوند گفت:

"قدر خودش را نمی داند . . ."

ذهن انسان به خودی خود می تواند از بهشت، جهنم 

و از جهنم، بهشت بسازد

سخت است حرفت را نفهمند،

سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند . . .


ذهن های بزرگ درباره ایده ها صحبت میکنند

ذهن های متوسط درباره رویدادها حرف می زنند

ذهن های کوچک در مورد دیگران ! ! !

سلام م م م م م ، سلامی پر انرژی به دوستان عزیزم

من از سال 1389 تا به امروز وقت چندانی نداشتم که بیام نت و پیغاماتونو چک کنم

اما به امید خدا دیگه از امروز وقت خواهم داشت

من بهار 89 ازدواج کردم و دیگه مشغول خانه داری و مهمان داری و مهمان بازی شدم

اما حالا دیگه هم شاغلم هم خانه دار هم کمی وقت آزاد دارم که میتونم بیام وبلاگمو چک کنم

از تمامی دوستانی که این مدت به یادم بودند و برام کامنت گذاشتند تشکر میکنم

نرگس جون، مریم جون، نوشین جون، آقایون محترم و خانمهای عزیز خیلی ممنونم

یک غزل از مولوی

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد  

گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

 

جنازه‌ام چو بینی مگو فراق فراق   

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

 

مرا به گور سپاری مگو وداع وداع   

که گور پرده جمعیت جنان باشد

 

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر    

غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟

 

ترا غروب نماید ولی شروق بود    

لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

 

کدام دانه در زمین فرو رفت که نرست؟ 

 چرا به دانه انسانیت این گمان باشد؟

 

کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد؟  

 زچاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟

 

دهان چو بستی از این سوی از آن طرف بگشا 

که های هوی تو در جو لامکان باشد

با نیازهای مردتان آشنا شوید

نیاز مرد است که احساس کند قوی و قدرتمند است. او می خواهد حامی زنش باشد. مرد می خواهد که دد و دیو را بکشد و زن را نجات بدهد.

 

مرد به این نیاز دارد که زنش نشان دهد به قدرت او برای رسیدن به خواسته هایش در زندگی احتیاج دارد.

مردها از زنان شان می خواهند به آنها احساس قدرتمند بودن بدهند. مردها می خواهند رئیس خانواده باشند. منظورم آن نوع ریاست مردان در دوران غارنشینی نیست که موی زنان را می گرفتند و آنان را با خود روی زمین می کشیدند. اما مرد احتیاج دارد که رهبر خانواده باشد.

 

یک مرد از زنش احترام، مهربانی، عشق و محبت می خواهد.

 

مرد می خواهد در نظر زنش مهمترین شخص مورد علاقه ی او باشد.

 

مرد به این نیاز دارد که زنش نشان دهد به قدرت او برای رسیدن به خواسته هایش در زندگی احتیاج دارد.


مرد باید نان آور اصلی خانواده باشد. هر مرد باید در نبرد و در جبهه ای پیروز شود تا به این باور برسد که می تواند اژدها را بکشد. مراقبت از خانواده و تامین افراد خانواده اش در حکم جبهه های نبرد مرد هستند.   مرد به این احتیاج دارد که تایید شود، مورد قدردانی واقع گردد، زنش به او احترام بگذارد، آن هم به این دلیل که او مردی واجد شرایط است، شوهر و پدر واجد شرایط است. یک مرد از زنش احترام، مهربانی، عشق و محبت می خواهد.   مرد به این احتیاج دارد که زن به علائق او علاقه نشان بدهد.   مرد به این احتیاج دارد که وقتی از سر کار به خانه می آید، زنش با روی خوش از او استقبال کند.   مرد به این احتیاج دارد که زنش به روزی که او پشت سر گذاشته علاقه نشان دهد.   مرد به تشویق های زنش احتیاج دارد تا یک مرد باشد.

  اقتباس از کتاب« آیین شوهرداری» اثر: دکتر لوراسی. شلسینگر

اشک تمساح

مرد مسافر، از دور چشمش به مردی افتاد که در وسط بیابان نشسته و بر سر و روی خود می‌زند.

با خود گفت: باید نزدیک‌تر بروم تا ببینم چه اتفاقی برای این مرد بیچاره افتاده که این‌طور بی‌قراری می‌کند.

مرد مسافر وقتی به مرد بیابانی رسید، دید که او کنار سگی مرده نشسته و گریه می‌کند.

 مرد بیابانی می‌گفت: چه سگ خوبی بودی! روزها با من به شکار می‌آمدی و هر حیوانی را که با تیر می‌زدم، با زرنگی و چالاکی برایم می‌آوردی. شب‌ها هم نگهبان خانه‌ام بودی. وقتی که تو در حیاط خانه بودی، از هیچ چیز نمی‌ترسیدم و با خیال راحت می‌خوابیدم... اشک مثل باران از چشم‌های مرد بیابانی جاری بود.

او آنقدر سوزناک گریه می‌کرد که چشم‌های مرد مسافر نیز پر از اشک شد. خم شد و با مهربانی دست مرد بیابانی را گرفت و او را از زمین بلند کرد.

بعد در حالی که گرد و خاک را از لباس‌های او می‌تکاند گفت:عیبی ندارد. یک سگ دیگر پیدا می‌کنی و کارهایی را که این سگ بلد بود، به او هم یاد می‌دهی.

سگ حیوان باهوشی است. خیلی زود همه چیز را یاد می‌گیرد. بعد پرسید: راستی! چرا سگت مرد؟

 مرد بیابانی دوباره شروع به شیون و زاری کرد و گفت: بیچاره در این بیابان بی‌آب وعلف، از گرسنگی مرد...

مرد مسافر با دلسوزی نگاهی به سگ مرده انداخت. اما ناگهان متوجه کیسه‌ی بزرگی شد که مرد بیابانی بر دوش داشت.

پرسید: می‌خواهی کمکت کنم و کیسه‌ات را برایت بیاورم؟

 مرد بیابانی نگاه تندی به مرد مسافر انداخت و گفت: نه! خودم آن را می‌آورم.

مرد مسافر گفت: مگر در این کیسه چه داری؟

مرد بیابانی پاسخ داد؛ مقداری نان.

مرد مسافر مدتی با تعجب به مرد بیابانی خیره شد. بعد گفت: تو نان همراه خودت داشتی و آن وقت سگت از گرسنگی مرد؟! تازه، حالا که مرده برای او گریه هم می‌کنی؟

مرد بیابانی در حالی که کیسه نان را بر پشت خود جابه‌جا می‌کرد گفت: چه می‌گویی مرد؟ من برای این نان‌ها کلی پول داده‌‌ام. چطور می‌توانستم آنها را به یک سگ بدهم؟ ولی اشک مجانی است. برای اینکه علاقه‌ام را به سگم نشان بدهم، تا بتوانم برایش اشک می‌ریزم!

مرد مسافر دیگر چیزی نگفت: با تأسف سری تکان داد و به راه خود رفت.

 

اقتباس از: مثنوی مولوی

رحمت بر زبان خوش

قربون سکوت. سکوت بزرگترین گنجه. شما از این گنج استفاده میکنید؟

یک هفته مسافرت بودم و اتفاقات جالبی افتاد نیمه شب زلزله اومد روز بعدش با همسایه مون رفتیم گشتیم و اتفاقات دیگه....

من و همسرم که تو راه برگشت بودیم ضبط ماشین رو خاموش کردیم و ترجیح دادیم با هم حرف بزنیم

یکدفعه من گفتم قربون سکوت قربون قلم کاغذ اصلا قربون آدمای بی زبون. همسرم کمی رفت تو فکر

میدونی چرا؟

مثلا ما در یک میهمانی جمع میشیم یکی خوشحاله و یکی ناراحته و یکی هم هیجان زده

هر کی میاد از احساسات درون خودش میکه تو همون حال و هوایی که هست

یه مدت میگذره و بعدش به گوشت میرسه فلانی افسرده ست یا فلانی مشنگه یا فلانی چقدر وراجه

هاهاها

میبینی چقدر حرف پیش میاد !!!!!

یه وقتایی هم میبینی با همین حرفای زیادی و چرت و پرت یه آتیشی به پا میشه و یه خانواده به هم میریزن

حالا بیا و درستش کن

حالا به نظر شما اگه همین افراد احساساتشونو و هیجانات و غمهاشونو داخل یک کاغذ مینوشتند اینقدر حرف پیش میومد و جدال میشد؟

خدایا ببند دهان افرادی که بین خانواده ها و زن و شوهرها نفاق میندازن

خدایا دور کن افراد بدبین و اهل حرف را

خدایا به ما عقل بده و سلامتی که حرف در زندگی مان تاثیر نگذارد و بدون حرف و در عمل به دشمنای زندگی تودهنی بزنیم

خدایا عشق بین زن و شوهرها رو هر روز بیشترش کن

خایا به اونایی که بچه ندارند بچه هدیه کن و به اونایی هم که بچه دارند به بچه هاشون سلامتی بده

آمین یا رب العالمین

ولادت حضرت زهرا (س)

امروز روز ولادت حضرت زهرا (س) و روز زن و مادر است

خيلي دلم ميخواست يه مطلب خوب و پر بار بذارم كه هم خودم هم شما لذت ببريد ولي حيف كه وقتم محدوده

اما در هر صورت به زبان خودم به همه ي مادران عزيز و زنها اين روز رو تبريك عرض ميكنم

به اميد روزي كه همه ي زنها مثل حضرت زهرا بشن و مردها مثل حضرت علي اونوقت دنيا بهشته

چاقي

سلام

تشكر ميكنم از تمامي بازديدكننده هاي عزيز كه وقت گذاشتيد و دفعه ي پيش نظراتتون رو بيان كرديد

اين بار هم میخوام یه موضوع رو بیان کنم و از شما کمک بگیرم

یعنی شما در یک کامنت یا همون نظر خواهی نظرتونو بیان میکنید و با ذکر سن و جنس و وضعیت تاهل و محل زندگیتون (اسم شهر یا روستا) نظرتونو ثبت میکنید و من هم نظراتتون رو بعد مدتی منظم میکنم و در پست بعدی وبلاگم قرار میدهم

اسمی هم بیان نکردید مهم نیست و همین طور اگه نمیخواین کسی اطلاعاتتون رو بفهمه میتونید ایمیل یا وب سایتتون هم نذارید‌، برای من چیزی که خیلی مهمه همون مطلبتونه

موضوع امروز: چاقي

چاقي چيه چه جوريه؟ عوارضش چيه؟ جایگاه افراد چاق در جامعه و در دین اسلام؟ و هر چی که دوست دارید بگید...

نمیخوام مطلب بذارم

با سلام

بازدیدکننده های محترم این بار نمیخواهم مطلب بذارم

میخوام یه موضوع رو بیان کنم و از شما کمک بگیرم

یعنی شما در یک کامنت یا همون نظر خواهی نظرتونو بیان میکنید و با ذکر سن و جنس و وضعیت تاهل و محل زندگیتون (اسم شهر یا روستا) نظرتونو ثبت میکنید و من هم نظراتتون رو بعد مدتی منظم میکنم و در پست بعدی وبلاگم قرار میدهم

اسمی هم بیان نکردید مهم نیست و همین طور اگه نمیخواین کسی اطلاعاتتون رو بفهمه میتونید ایمیل یا وب سایتتون هم نذارید‌، برای من چیزی که خیلی مهمه همون مطلبتونه

موضوع امروز: مشروب

مشروب چیه؟ عوارض و خاصیت؟ جایگاهش در دین اسلام؟ و هر چی که دوست دارید بگید...

اي واي، واي بر من!

خدا اون روزي رو نياره كه خودِ انسان خودش رو سرزنش كنه

مثلا من خودمو با سال گذشته م مقايسه كنم و آه بكشم و بگم اي واي من چه قدر افت كردم

ان شاءا... هميشه هم ي انسانها رو به صعود و قله هاي پيشرفت باشند

خدا كنه هر روز كه به اعمال خودمون نگاه ميكنيم رو به پيشرفت باشيم

رو به تعالي

و هر روز نزديكتر به يار و نه دورتر كه همه ي بدبختي ها مال دوري ياره

همون ياري كه از رگ گردن نزديكتره به خود ماست

همين

اين حرف امروز من بود

التماس دعا

ماجراي شيوانا و مرد ثروتمند

روزی شیوانا از مقابل خانه مرد ثروتمندی عبور می‌کرد. مرد ثروتمند روی بالکن خانه ایستاده بود و جاده را نگاه می‌کرد. وقتی شیوانا را دید از همان بالای بالکن با صدای بلند گفت: استاد! امروز زیباترین و باشکوه‌ترین روز زندگی من است. امروز با دختری که عمری دوست داشتم ازدواج می‌کنم! آیا امروز باشکوه‌ترین روز تاریخ نیست!؟ شیوانا تبسمی کرد و به مرد گفت: تو از آن بالا می‌توانی کوهستان و قله را ببینی. خوب نگاه کن ببین آیا کوهستان از جای خود تکان خورده و درختان دشت ریشه‌هایشان درآمده و در فضا شناورند!؟ مرد ثروتمند با تعجب به کوه و دشت خیره شد و گفت: نه استاد! هیچ چیز در طبیعت تغییری نکرده است!؟ اما...!

شیوانا سری تکان داد و گفت: پس من را هم مثل کوه حساب کن! و آنگاه راه خود را گرفت و رفت. چند سال بعد دوباره شیوانا از مقابل خانه آن مرد ثروتمند عبور می‌کرد. آن مرد روی بالکن نشسته بود و چند کودک قد و نیم قد در اطرافش بازی می‌کردند. مرد ثروتمند دوباره وقتی شیوانا را دید با صدای بلند گفت: استاد من خوشبختیم به حد کمال رسیده است!؟ ببین صاحب چه ثروت بیشماری و چه کودکان زیبایی شده‌ام. همه به وضعیت من حسرت می‌خورند. شما اینطور فکر نمی‌کنید!؟ شیوانا دوباره به سمت کوه اشاره کرد و گفت: از کوه و قله و دشت برایم بگو! آیا آنها هم مثل تو تغییر کرده‌اند و مانند تو سر از پا نمی‌شناسند!؟ مرد ثروتمند مات و مبهوت به کوه و دشت خیره شد و گفت: البته که نه استاد! اما...!

شیوانا راهش را کشید و رفت و در حال رفتن گفت: پس من و بقیه آدم‌ها را هم مثل کوه حساب کن! و آنگاه راه خود را گرفت و رفت.

مدتی بعد آن مرد ثروتمند خسته و زخمی و افسرده وارد دهکده شیوانا شد. در حالی که چهره‌اش زار و نزار شده بود و بسیار ضعیف و درمانده می‌نمود، نزد شیوانا رفت و مقابلش نشست و زار زار شروع به گریه نمود. شیوانا دستی روی شانه‌اش زد و دلیل ناراحتیش را پرسید. مرد مأیوس و ناامید گفت که ناگهان زلزله‌ای آمده و تمام هستی و نیستی‌اش در چند دقیقه از بین رفته است و او الآن تنهاترین و فقیرترین انسان روی زمین است و هیچ دلیلی برای زنده ماندن در خود نمی‌بیند.

شیوانا گفت: وقتی از دیارت به این سمت می‌آمدی، آیا به کوه و دشت هم نظری انداختی!؟ مرد آهی کشید و سری تکان داد و گفت: آری استاد! اما برای کوه و دشت و درختان و پرندگان صحرا انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. آنها مثل هر روز بودند و پرنده‌ها مثل همیشه بی‌اعتنا به وضعیت من آواز می‌خوانند و همان‌گونه که بودند به زندگی خود ادامه می‌دادند! شیوانا سکوت کرد وهیچ نگفت.

مرد نگاه کم فروغش را به چهره شفاف و درخشان شیوانا دوخت و پرسید: اما این چه ربطی به مشکل من دارد!؟

شیوانا همچنان ساکت و آرام به چهره مرد خیره شد و هیچ نگفت. بعد از چند لحظه مرد انگار نکته مهمی را دریافته باشد، سرش را به سمت آسمان بلند و کرد و آهی عمیق کشید و گفت: بله استاد! حق با شماست.

بزرگترین شادی‌ها و سنگین‌ترین غم‌ها برای دنیای اطراف ما پشیزی ارزش ندارد. ما نبوده‌ایم و نخواهیم بود و این دنیا بی‌اعتنا به ما و داشته‌ها و نداشته‌های ما به زندگی خود ادامه می‌دهد. بنابراین شکوه و زاری ما یا شادی و خوشی ما فقط به خود ما مربوط است و دنیای اطراف ما عملا" کاری به ما و احساسات ما ندارد. اینکه خیلی بی‌رحمی و بی‌انصافی است!

شیوانا دستی روی شانه مرد زد و گفت: اگر غیر از این بود تو دیگر دلیلی برای ادامه زندگی و محیطی برای شاد زیستن نداشتی. برخیز و باقیمانده زندگیت را برای خودت و نه برای نمایش به دیگران زندگی کن. متأسفانه حقیقت این است که هرگز تماشاچی مناسبی برای نمایش‌های ذهنی من و تو در کوه و دشت و صحرا وجود ندارد.

روزگار عجيبي ست نازنين


دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم

دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی ست نازنین

نور را در پستوی خانه نهان باید كرد

============================

چشم و دل را پرده مي‌بايست، اما از عفاف
چـــادر پـــوسيده،بنيـــــــاد مسلماني نبود

 

پروین اعتصامی